حرکت ...

همه چیز از درون آغاز می‌شود.

حرکت ...

همه چیز از درون آغاز می‌شود.

پیوندهای روزانه
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

راستش فردا امتحان دیتابیس پیشرفته(!) دارم. البته کوئیز اما خب دیگه. کلا نخوندم و ظاهرا دیر وقته و منم حسش رو ندارم. اما باید بخونم بالاخره دیگه؛ بگذریم، داشتم بلاگ رو نگاه می‌کردم دیدم 13 تا پست داره. یاد شعر شهریار افتادم؛ چه بیت دوست داشتنی‌ای داره:

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر | من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

خلاصه دیگه من خود آن سیزده‌ام البته نه مثل محسن چاووشی!!

+ متن کل شعر از استاد شهریار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۵۵
خب این که حرف بزنی یا نزنی مهم نیست این که کسی نفهمه چی می‌گی یعنی لالی دیگه. به قول خارجیا So technically you'r dumb! یعنی خیلی مهم نیست که چقدر تلاش کردی و چی‌کار کردی مهم اینه که خروجی‌ای نداشته. درسته که به تو ربطی نداره و تو وظیفه‌ات این بوده که کار خودت رو بکنی و این که کسی نفهمیده یا نشنیده جزو نگرانی‌های تو نباید باشه اما خب نگران کننده‌است.
لال بودن سخته قبلا هم خیلی خیلی بهتر از این، این حرفو زدم و نوشتم. اما دلیل این که امروز دوباره یادش افتادم این بود که یه بحثی شد که من خیلی از بیخ وجودم ترسیدم؛ خیلی. بعد که این رو مطرح کردم دیدم بعله، باید بیشتر از اینا ترسید خیلی بیشتر وقتی کلا نزدیک‌ترین آدما بهت دغدغه‌ی اول زندگی تو رو در حد یه جک هم جدی نگیرن وقتی جزع و فزع(اگه درست نوشته باشم) کنی و حتی بهت نخندن و کلا متوجه نشن تو برای این موضوع خواب و خوراک نداری بایدم بترسی. ما که کار خودمون رو کردیم. ناراحتیم از اینه که زحمت فکر کردن به این موضوع رو هم به خودشون نمی‌دن.


+ حلال مشکلات یکی دیگه‌اس؛ امیدوارم در جریان باشه و دستی بالا بزنه.
+ نکته اینه که آدم فقط توی انتخابشه که موثره و برای همون انتخابه که بازخواست می‌شه پس اگه درست انتخاب کردی و خروجی‌ای نگرفتی مهم نیست.
+ شما از انتخاب همون "وظیفه‌ی خود رو مستقل از دیگران و نتیجه انجام دادن" برداشت کن.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۴۷

خب این که شعر چیز بسیار جذاب و دوست‌داشتنی‌ایه که بحثی توش نیست.

اما این که سعدی علیه‌الرحمه چقدر دوست‌داشتنیه و شعراش چقدر به دل می‌شینه چیزیه که همیشه دوست دارم ازش حرف بزنم. عرفان سعدی رو دوست دارم مثلا: «که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی». کلا بوستان سعدی هم مثل گلستانش عالیه. گلستان که واقعا شیرینه و کاربردی، می‌شه از همه حرفای گلستان توی زندگی استفاده کرد. بوستان هم که گفتنی نیست.

خلاصه کنم. سعدیِ دوست‌داشتنی رو دوست دارم؛ بسیار.


سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۱۱

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند.

البته «تو»یی وجود نداره. اما کلا محرمی نیست که آدم باهاش درد دل کنه. چاهی نیست که سر توش بکنم.

هعی وای من. تو اگه بدونی که .....

ولش کن.

دلمان گرفته و باز شدنی نیست گویا.

+ در حال گوش دادن به آلبوم اعداد محسن نامجو!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۲۳

تا حالا به عمق معنای لغات فکر کردی؟ از ظاهر شروع کنی و به عمقش بری، به یه لغت چند ساعت فکر کنی و چند روز درگیرش باشی. وارسته! یعنی وا، رسته. جالبه، نمی‌دونم چرا گفتنی نیست اما فکر کردنی هست. نمی‌دونم الان بگم به چیش فکر کنی، اما همین که می‌گم فک کنی، چند دقیقه دستام رو کیبورد خشک می‌شن. رستن، یه طورایی به آدم حس خوب می‌ده، مثلا یارو رسته.

ولش کن. خواستم بگم که کلا وارستگی و آلوده نشدن و پاکی، قیمت که چه عرض کنم. والاس. گرونه، نیست. نایابه. نادیدنیه. خلاصه غلام همت آنم که زیر چرخ بلند، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.

این رو هم بگم که می‌دونم که دین، تنبلی یا ترک دنیا رو نمی‌پرسته و کلی حدیث داریم که اونی که واسه دنیاش تلاش نمی‌کنه برای آخرت هم احتمالا کم تلاشه. کلا دیگه. منظورم تلاش نکردن نیست، منظورم توی آب رفتن و خیس نشدنه. منظورم زیر آفتاب بودن و سایه نداشتنه. منظورم خود موندنه و اضافی و وابستگی و چیز میز بهت نبودنه. منظورم وارستگیه. منظورم وا رسته بودنه.


+ به این نتیجه رسیدم نوشتن، وقت نمی‌خواد، حال بد می‌خواد البته نباید خیلی بد باشی. یعنی کلا در یه بازه‌ای از حال می‌شه نوشت و در باقی یا می‌شه خوند، یا می‌شه نگاه کرد. البته احتمالا تابع زوج باشه و من الان قسمت منفی‌های x رو گفتم، شاید توی قسمت مثبت‌های x هم همین قضیه وجود داشته باشه و تابع نوشتن، همیشه زوج باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۴۷

تنها حقی که اگه نگیری هم بهت می‌دن.

مرگ...


+ ایمیل وارده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۱۷
آرزو!
واقعا امروز خیلی بهش فکر کردم، مولوی می‌گه: "شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد1". آرزومه یه روز اینطوری بگم. یعنی همه چیز اون موقع خوبه و عالی و .... خلاصه کنم. کاری ندارم به این که این حرف از یه لحاظ به زبون یه آدم درست و حسابی نمی‌آد و از یه لحاظ دیگه همیشه اون آدم درست و حسابی توی همین state هست. حالا این رو بعدا باید بحث کرد که آدم درست و حسابی چرا از یه دیدگاه هیچ وقت به حالتی نمی‌رسه که شب باشه و غم؛ و همیشه براش صبحه و فتح. از یه دیدگاه دیگه همین آدم درست و حسابی، همیشه در این حالته که داره از شب به صبح می‌ره و از غم به فتح، چرا که زندگی فراز و نشیب و داره و عالم سکون نداره و همیشه حرکت هست و .....
حرف من اشتباهیه که مولوی کرده، می‌گه "تاباد چنین بادا" یکی نیست بهش بگه برادر من، سرت درد می‌کنه؟ مشکلی چیزی داری؟ خب کجای این خوبه که همیشه از بدی به خوبی بری؟ درسته این یعنی حرکت اما نمی‌شه همیشه ثابت باشی؟

 Acon-Conspiracy แ
 + 1- مولوی/دیوان شمس/غزل 82
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۲۵
چه سخته که بخوای بعد از یه مدتی، یه کاری رو شروع کنی. کاری که قبلا خیلی انجام می‌دادی و دوباره الان می‌خوای برگردی به همون حالت؛ می‌خوای دوباره همون کار رو انجام بدی. سخته، نمی‌شه احساس می‌کنی خشک شدی. دست و پات همراهی نمی‌کنه. دلت می‌خواست که کلا اون کار رو رها نمی‌کردی تا به این روز بیافتی و بخوای دوباره شروع کنی اما خب قوی باش و شروع کن.
البته گاهی اصلا لازم نیست که مثل قبل بشی. قبل، مال قبل بوده و الان یه طور دیگه عمل می‌کنی هیچ اشکالی نداره. خیلی هم خوبه اتفاقا خوبه که فرزند زمانه‌ی خودت باشی. این کار سخت همین نوشتن توی این بلاگه. همیشه بلاگیدن رو دوست داشتم، یه طوری خالی می‌شدم اما الان با این که خیلی علاقه دارم اما سخته. خب اشکال نداره شروع می‌کنم امیدوارم بتونم.

+ جالب اینجاست که می‌خواستم الان کل این پست رو پاک کنم اما چون حذف یه کاری که انجام دادم از خاطر و تاریخ و ذهنم توی مرامم نیست می‌ذارم بمونه تا هم خودم هم دیگران بدونیم که هر کار، فکر یا هر چیزی که انجام دادی، دیگه نمی‌تونی چیزی رو به حالت قبل برگردونی. این اصل و اساسه زندگی و دنیا و آخرت و .... هر چه رفت، رفته.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۲۰

آخه آدم چرا باید امیدداشته باشه؟ یعنی اصلا به چی باید امید داشته باشه؟

خیلی بده‌ها. این همه هجمه‌ی ذهنی خوب نیست واسه آدم. همش ذهنم درگیر این دغدغه‌هاست. چیزایی که واقعا از ته دل می‌خوام و چیزایی که حتی فکر کردن بهشون روزم رو خراب می‌کنه. خط قرمز و سنگ‌های محک! یه کار خوب می‌کردم وقتی به هم می‌ریختم قدیم‌ترا؛ این بود که می‌شستم نگرانی‌ها و ناراحتی‌هام رو می‌نوشتم و راه حل‌هاش رو و .... خلاصه یه مدت که نگاشون می‌کردم به ذهنم می‌اومد که فلانی و فلان کار که بیخیال کلا و فقط روی فلان چیز متمرکز می‌شم و ... خلاصه یه طورایی جواب می‌داد، خیلی هم خوب. اما الان اصلا این طوری نیست. حتی گاهی از بی‌دغدغه‌گی یه طوریم می‌شه نه که نگرانی‌ای نداشته باشم نه، اما وقتی نگاه می‌کنم و معرفت‌النفسی بهش نگاه می‌کنم می‌بینم که اینا واقعا منو به بهشت من می‌بره؟ اصلا اینا نیازه منه یا نیاز من نیست و یه نیاز دیگه‌ام اینطوری نمود پیدا کرده خلاصه گیج شدم..

موضوع اینه که پراید شده 13 میلیون و پارس سال شده 30 تا 32 میلیون!!! خونه؟؟؟ من باید 30 سال کار کنم و هیچی ازش برندارم تا بتونم یه خونه کوچول موچول بخرم توی یه جای خیلی معمولی توی تهران تازه نه یه خونه بزرگ، یه خونه 70 متری!!! این واقعا، رسما، اسما، به هیچ طریقی تو کتم نمی‌ره که توی کشور اسلامی اینطوری باشه. همین یه دلیل بس برای این که آدم ایمان بیاره که این مملکت اسلامی نیست. چرا که از هر دری فقر بیاد تو، از در دیگه ایمان می‌ره. حالا حرف سیاسی بسه، اما بالاخره این مزخرفات حال آدم رو می‌گیره و ناراحت می‌کنه. اما خب یه چیزی هست که می‌گه از خدا اینو بخواین "ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ" بالاخره آدم باید تکلیفشو مشخص کنه دیگه، اگر به خدا ایمان داره؛ اون بلده چی کار کنه و از خواب هر چیز دیگه‌ای هم منزهه. اما یه کمی این تکلیف مشخص کردنه سخته.

ای خدا.

هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إِلَیْکَ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۲۲:۵۹

امروز اول ذی‌الحجه است و سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا سلام الله علیمهاست. خب الان من به عنوان یه جوون در سن ازدواج به این قضیه و برنامه‌های تلویزیون در این زمینه که نگاه می‌کنم یه سری چیزا بدنمو می‌خارونه! مقایسه نمی‌کنم،‌ نظرم رو می‌گم.

اول این که ما که یه کشور اسلامی‌ایم برای شروع زندگیمون هزار و سه جور مراسم و خرچ داریم که توی همش باید دختر عمه‌ی دوستِ پسردایی فک و فامیلامون هم دعوت باشه چرا که بالاخره خانواده‌هامون آبرو دارن و نمی‌شه که دعوت نشه بالاخره اونم دل داره دیگه. خب حالا که دعوتش کردیم چون اصلا نمی‌دونیم کی هست و نمی‌شناسیمش و تاحالا ندیدیمش،‌ باهاش رودربایستی داریم. خب هر غذایی که نمی‌شه بخوره، باید حداقل ماهی فلان و بره‌ی بهمان و سالاد بیسار سر میز باشه دیگه. بعد تازه باید اینقدر باشه که اگه همه خواستن اون شب رژیم بگیرن و سالاد بخورن کم نیاد اگرم قید رژیم رو زدن و خواستن بره بزنن، باشه براشون که یه وقت خدایی نکرده از میزبانی ما کم نشه و اونا بهشون بی‌احترامی نشه. خلاصه اینا رو بذار یه طرف، مارک تلویزیون و لوازم و اسباب و مبل و .... رو هم بذار یه طرف. مثلا طرف خونش 60 متره بعد تلویزیونش 46 اینچه، میزنهارخوری 8 نفره داره و .... اصلا نمی‌ذارن این دو تا آدم زندگی کنن، باید بلولن قاطی یه سری ابزار به درد نخور.

حالا بریم یه کمی اونورتر، دیار کفر،‌ بهشت ارض، آمریکای جهانخوار

خب همه چی اینطوری شروع می‌شه: 

- Baby, will you marry me?

- Yessss

- (اسمایلی قلب)

خب هزینه‌ها چیه؟

یه حلقه می‌خره آقا دوماد، یه هزینه‌ی رستوران می‌کنه و همین.

حالا هزینه‌های دوران دوست پسر/دختری و Engagementشون رو می‌گیم که  هزینه‌های دوران شروع زندگی برای ما(چه همون دوستی، چه خواستگاری و نومزد بازی و ....) به هم در.

هزینه‌های عروسی‌شون هم درسته که مثل ما نیست ولی باز هم به هم در.

(توی این به هم در کردنا خیلی تساهل کردما!! انصافا با یک سوم هزینه‌های ایران می‌شه اونور ترکوند[همینطوری نمی‌گم یه کم تحقیق کردم اما خب تضمینی هم نمی‌گم.])


حالا این دو تا مرغ عشق، سوسمار یا هر حیوون عاشق رسما، شرعا و قانونا مزدوج شدن. حالا اینجا اختلاف طبفاتی ما و خارجیا معلوم می‌شه. بسم الله یه مشکل پیش میاد، مدیریت مسائل،‌ مشکلات و هزار بدبختی زندگی کاری نیست که ما ایرانیا توی تلویزیون، کتابامون، مدرسه‌امون و دانشگاهمون یادگرفتیم. ما خیلی بلد باشیم از تلویزیون می‌دونیم دکور فلان خوشگله و چطوری بریز بپاش کنیم و راه‌های خیانت چیه طوری که همسرمون نفهمه، توی مدرسه هم که کلا ازدواج و همسر و اینا مال پیش دانشگاهی بود و گفته بود سبزه مزبله و یه سری از این حرفا که شبیه گفتن رنگ ماست،‌ کاربردی بود. دانشگاه هم که تنظیم خانواده داشتیم، مال ما که کلا یه سری مسائل فیزیولوژی بود که نه الان یادمه نه خوشم میاد یادم باشه. خب حالا منی که برای زندگی کردن بلد نیستم، نمی‌دونم چی می‌خوام از خودم،‌ زندگیم و ...، نمی‌دونم موقع خوشی باید چی کار کرد و موقع ناراحتی وو........

حالا اون خارجیه!‌ در این حد به فکرش بودن که بهش یاد دادن وقتی خواستی یه چیزی رو از روی زمین بلند کنی چطوری بلند کنی که توی پیری کمردرد نگیری، ارتباط داشتن با مردم، دروغ نگفتن و یه سری چیزا که من اصلا نمی‌دونم چی هستن رو همش رو بهشون یاد دادن. نمی‌گم کافیه اما می‌گم خیلی خوبه همین هم. شاهد مثال این حرفام یه نفر آدم حسابی توی علم تعلیم و تربیته که توی سوییس بزرگ شده یه آدم 60-70 ساله است. یه شاهد مثال دیگه‌اش هم اینه که کافیه یه سریال یا یه فیلم معمولی خارجی ببینی و رفتار مردم با هم رو تحیلیل کنی، از هیچ چیز کوچیکش هم نگذری.


+ خیلی واضحه که مسائل مالی رو اصلا نگفتم، این که من با حقوق فعلیم باید چند صده کار کنم که بتونم یه خونه باقیمت الان (نه الان>اشاره به قیمت‌های لحظه‌ای) بخرم توی تهران. این که فقط خرج شب عروسی معادل درآمد کل عمر یه آدم معمولیه و ... تازه اینا مال چون منیه که بحمدلله کار دارم و بیکار نیستم.

+ عنوان از این لحاظ انتخاب شده که خلاصه من کجا و حکومت و عدالت و رفتار و کردار علوی کجا.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۱ ، ۱۰:۳۰