حرکت ...

همه چیز از درون آغاز می‌شود.

حرکت ...

همه چیز از درون آغاز می‌شود.

پیوندهای روزانه
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

امروز اول ذی‌الحجه است و سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا سلام الله علیمهاست. خب الان من به عنوان یه جوون در سن ازدواج به این قضیه و برنامه‌های تلویزیون در این زمینه که نگاه می‌کنم یه سری چیزا بدنمو می‌خارونه! مقایسه نمی‌کنم،‌ نظرم رو می‌گم.

اول این که ما که یه کشور اسلامی‌ایم برای شروع زندگیمون هزار و سه جور مراسم و خرچ داریم که توی همش باید دختر عمه‌ی دوستِ پسردایی فک و فامیلامون هم دعوت باشه چرا که بالاخره خانواده‌هامون آبرو دارن و نمی‌شه که دعوت نشه بالاخره اونم دل داره دیگه. خب حالا که دعوتش کردیم چون اصلا نمی‌دونیم کی هست و نمی‌شناسیمش و تاحالا ندیدیمش،‌ باهاش رودربایستی داریم. خب هر غذایی که نمی‌شه بخوره، باید حداقل ماهی فلان و بره‌ی بهمان و سالاد بیسار سر میز باشه دیگه. بعد تازه باید اینقدر باشه که اگه همه خواستن اون شب رژیم بگیرن و سالاد بخورن کم نیاد اگرم قید رژیم رو زدن و خواستن بره بزنن، باشه براشون که یه وقت خدایی نکرده از میزبانی ما کم نشه و اونا بهشون بی‌احترامی نشه. خلاصه اینا رو بذار یه طرف، مارک تلویزیون و لوازم و اسباب و مبل و .... رو هم بذار یه طرف. مثلا طرف خونش 60 متره بعد تلویزیونش 46 اینچه، میزنهارخوری 8 نفره داره و .... اصلا نمی‌ذارن این دو تا آدم زندگی کنن، باید بلولن قاطی یه سری ابزار به درد نخور.

حالا بریم یه کمی اونورتر، دیار کفر،‌ بهشت ارض، آمریکای جهانخوار

خب همه چی اینطوری شروع می‌شه: 

- Baby, will you marry me?

- Yessss

- (اسمایلی قلب)

خب هزینه‌ها چیه؟

یه حلقه می‌خره آقا دوماد، یه هزینه‌ی رستوران می‌کنه و همین.

حالا هزینه‌های دوران دوست پسر/دختری و Engagementشون رو می‌گیم که  هزینه‌های دوران شروع زندگی برای ما(چه همون دوستی، چه خواستگاری و نومزد بازی و ....) به هم در.

هزینه‌های عروسی‌شون هم درسته که مثل ما نیست ولی باز هم به هم در.

(توی این به هم در کردنا خیلی تساهل کردما!! انصافا با یک سوم هزینه‌های ایران می‌شه اونور ترکوند[همینطوری نمی‌گم یه کم تحقیق کردم اما خب تضمینی هم نمی‌گم.])


حالا این دو تا مرغ عشق، سوسمار یا هر حیوون عاشق رسما، شرعا و قانونا مزدوج شدن. حالا اینجا اختلاف طبفاتی ما و خارجیا معلوم می‌شه. بسم الله یه مشکل پیش میاد، مدیریت مسائل،‌ مشکلات و هزار بدبختی زندگی کاری نیست که ما ایرانیا توی تلویزیون، کتابامون، مدرسه‌امون و دانشگاهمون یادگرفتیم. ما خیلی بلد باشیم از تلویزیون می‌دونیم دکور فلان خوشگله و چطوری بریز بپاش کنیم و راه‌های خیانت چیه طوری که همسرمون نفهمه، توی مدرسه هم که کلا ازدواج و همسر و اینا مال پیش دانشگاهی بود و گفته بود سبزه مزبله و یه سری از این حرفا که شبیه گفتن رنگ ماست،‌ کاربردی بود. دانشگاه هم که تنظیم خانواده داشتیم، مال ما که کلا یه سری مسائل فیزیولوژی بود که نه الان یادمه نه خوشم میاد یادم باشه. خب حالا منی که برای زندگی کردن بلد نیستم، نمی‌دونم چی می‌خوام از خودم،‌ زندگیم و ...، نمی‌دونم موقع خوشی باید چی کار کرد و موقع ناراحتی وو........

حالا اون خارجیه!‌ در این حد به فکرش بودن که بهش یاد دادن وقتی خواستی یه چیزی رو از روی زمین بلند کنی چطوری بلند کنی که توی پیری کمردرد نگیری، ارتباط داشتن با مردم، دروغ نگفتن و یه سری چیزا که من اصلا نمی‌دونم چی هستن رو همش رو بهشون یاد دادن. نمی‌گم کافیه اما می‌گم خیلی خوبه همین هم. شاهد مثال این حرفام یه نفر آدم حسابی توی علم تعلیم و تربیته که توی سوییس بزرگ شده یه آدم 60-70 ساله است. یه شاهد مثال دیگه‌اش هم اینه که کافیه یه سریال یا یه فیلم معمولی خارجی ببینی و رفتار مردم با هم رو تحیلیل کنی، از هیچ چیز کوچیکش هم نگذری.


+ خیلی واضحه که مسائل مالی رو اصلا نگفتم، این که من با حقوق فعلیم باید چند صده کار کنم که بتونم یه خونه باقیمت الان (نه الان>اشاره به قیمت‌های لحظه‌ای) بخرم توی تهران. این که فقط خرج شب عروسی معادل درآمد کل عمر یه آدم معمولیه و ... تازه اینا مال چون منیه که بحمدلله کار دارم و بیکار نیستم.

+ عنوان از این لحاظ انتخاب شده که خلاصه من کجا و حکومت و عدالت و رفتار و کردار علوی کجا.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۱ ، ۱۰:۳۰

فک می‌کنم کلا من با شعر نو (البته قدیمی‌تر‌هاش) کلا یه حس هم‌ذات پنداری عجیبی دارم. نمونه‌اش این نیما، این ماث لعنتی* کلا سهراب، نمی‌دونم چرا فک می‌کنم دارن قشنگ از دل من حرف می‌زنن، اونجایی که نیما می‌گه "آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!" یا اونجایی که می‌گه "نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب...[دیگه نمی‌تونم ادامه بدم]......"

قشنگ احساس می‌کنم که یه همچین حسی که الان من دارم رو داشته و اینطوری شده که این شعر رو گفته. اصلا وقتی می‌خونم حس می‌کنم من دارم می‌گم و برای همین خالی می‌شم، خالی که البته.... اما خب دیگه.

نمی‌دونم نمی‌شه یه شاعری یه کسی خوشی‌هاشو با ما تقسیم کنه/می‌کرد؟ نمی‌شه که همش ناراحتیای دیگران رو بخوری؛ جدی می‌گم.

 

* لعنتی اینجا به معنی خفن؛ خوب یا یه سری چیزای دیگه که معنی بدی نمی‌ده اما می‌گه "کارت خوب بود اما ای‌کاش نمی‌گفتی." آخه اون شعرش که در مورد رستم و شقاده رو هر بار خوندم گریه کردم. می‌گه:

"ور بپرسی راست ، گویم راست

قصه بی شک راست می گوید

می توانست او، اگر می خواست

لیک.."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۱ ، ۱۲:۲۰

خب بذار برات بگم. از اول‌ترش.

من از این که از کسی هدیه بگیرم ناراحت می‌شم! خب دیگه هر کسی مشکلات خاص خودشو داره! حالا اگر از کسی هدیه بگیرم که ازش بدم میاد، یا ناراحتم ازش یا.... خیلی بهم فشار میاد! اصن یه وضی.

داستان امسال هم خیلی باحال بود! جابجایی تقویم میلادی که هر 12 سال اتفاق می‌افته و اثرش توی اکتبر باعث شد من غافگیر بشم. درست همون موقع که حدس می‌زنی برای همه چیز آماده‌ای و فکر همه چیز رو کردی؛ خراب می‌شه!! من همه کار کردم که کسی نتونه قبل تولدم برام تولد بگیره اما فکر بعدش رو نکرده بودم.

نمی‌دونم امسال، این تولد، این بزنگاه چقدر بدتر یا بهتر از پارساله اما می‌دونم خوب نبود و نیست. الان کاملا ناراحتم، امید(!) دارم که شاید سال دیگه همه چیز بهتر باشه.

دوست دارم یه روز بخونم "شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد ....."



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۱ ، ۲۰:۲۶

کافیه یه نگاه به گذشته و حال بکنی!

می‌دونم ناراحت کننده‌است اما برای درس گرفتنه دیگه.

اول این که آدم نباید هیچ وقت یه حرفی رو محکم بزنه و بگه من اینطوری و تو اونطوری. به طور کاملا اساسی توی همون وضعیت گیر می‌کنه و کاری رو می‌کنی که خودت داشتی تقبیحش می‌کردی [خدا همه رو از شر خودشون در امان بداره.] خلاصه یکی همین بلا سرش اومد اما مسئله بد اینه که من هم موقعی که داشتم تقبیح می‌شدم اذیت شدم خیلی خیلی و هم الان که اون یه کاری کرده صد برابر بدتر. من داشتم برای زندگی خودم تصمیم می‌گرفتم بدون این که توی زندگی دوستام اثری بذارم. اما اون یه تصمیم داره می‌گیره (گرفته الان) که کلا گند زده به زندگی من و 4 تا آدم دیگه. خب تجربه‌اش چیه؟

  • دوستی با آدم احمق همیشه در نهایت هزینه‌ای گزاف داره در حالی که موقع پرداختن اون هزینه‌ها فکر می‌کنی داری سرمایه گذاری می‌کنی.
  • به هیچ کس و هیچ چیز نباید اعتماد کنی جز خدا.
  • به هیچ کس و هیچ چیز نباید امید داشته باشی جز خدا.
  • هیچ وقت یادت نره که خدا هم هست با هر حال و روزی، بدون نگاه به گذشته کافیه یه قدم به سمتش برداری؛ پس، امید داشته باش. امیدی بزرگتر از این می‌خوای؟


+ غزلی از سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۱ ، ۲۲:۰۳

نه تنها شروع بل‌که هیچ لحظه‌ای بی‌ یاد او سزا نیست.

 او همان است که در لسان صدرالمتالهین به قدر فهم ما کوچک می‌شود و به قدر آرزوی ما گسترده و به قدر نیاز ما فرود می‌آید؛ اویی که بی‌نهایت است و بی‌مکان و بی‌زمان.

 اویی که در وصف نگنجد و در کلام نیاید.

هم‌اویی که گویند چه دارد هرآنکه او را ندارد و چه ندارد هر که او را دارد.

امید به رحمتش، هدف بندگیش.

این "او" خداست. خدای من و خدای تو. عشق واقعی و مجازی و همه و همه و همه و همه.

که یکی هست و هیچ نیست جز او | وحده لا اله الا هو



+ توی این چند وقت تجربه‌ی بلاگ داری و بلاگ‌نویسی همیشه برام سخت‌ترین کار نوشتن همین اولین پست بوده. ناراحتم از این که بلد نیستم با خدام درست حرف بزنم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۱ ، ۲۲:۰۱