حرکت ...

همه چیز از درون آغاز می‌شود.

حرکت ...

همه چیز از درون آغاز می‌شود.

پیوندهای روزانه
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

پیش درآمد


مشکلم بخت بد و تلخی ایام نیست!

مشکلم پوشوندن پینه دستام نیست! 

مشکلم نون نیست, آب نیست, برق نیست  

مشکلم شکستن طلسم تنهاییست 

عاشقونه است, یک روزی هم حل میشه

یا که از بارش زانوی من خم میشه!..


زنهااااار.. زنهار..


که من باد میشم میرم توو موهات..

حرف میشم میرم توو گوشات... 

فکر میشم میرم توو کلت...

من بنز میشم میرم زیر پات...

فقر میشم میرم توو جیبات!...

گرگ میشم میرم توو گلت...



+ همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۴:۰۱

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست | تا اشارات نظر نامه رسان من و توست 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم | پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست 

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید | حالیا چشم جهانی نگران من و توست 

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید | همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه | ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت | گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست 

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل | هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست 

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر | وه ازین آتش روشن که به جان من و توست


می‌فهمی چی می‌گم؟؟؟؟ حالیته؟؟؟


+ شعر از هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۳ ، ۲۳:۱۱
منو بشنو از دور
دلم می‌خواهدت

دوست داشتن موجود غریبیست. نتونستم درکش کنم. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۷

امروز اشک ریختم. برای از دست رفته، برای گذشته، نه تازه گذشته، کسی که نمی‌دونم کی اما از بینمون رفت. خودم. برای خودی که رفت و دیگه نیست و دیگه هم بر نمی‌گرده اشک‌ها ریختم.

× تنهایی!

× ناامیدی!

× درد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۶

من همکاری قدیمی و دوست‌داشتنی داشتم، مردی جا افتاده، سالم، وجدان‌مدار و اخلاقی. ایشون یه‌قرون، دوزار، اصلا بگو یه هوا؛ مذهب و خدا و دین و کلا ماورا رو قبول نداشت.
امروز دیدمش، باهم کلی از هر دری سخن گفتیم، بهم گفت رضا نمی‌دونم چی شده عوض شدم، البته قرار شد بعدا بیشتر توضیح بده اما در همین حد بدونین که گفت نمازی می‌خونم و توسلی، بهش از یه مشکل گفتم گفت توسل کن به خاندان اهل‌بیت (علیهما السلام) و می‌گیری ازشون شک نکن، همش می‌گفت توکل به خدا و ........
این دوستمون وقتی بهش می‌گفتم آقا دعا کن فلان بشه یا التماس دعا، می‌گفت من به این چیزا اعتقاد ندارم 

جدا از این که کلا شکه شدم که چطوری تغییر کرد، جدا از این که از این اتفاقا من چی می‌تونم برداشت کنم، داشتم فکر می‌کردم این مرد همیشه اینقدر پاک و صادق بود و با انصاف که به نظرم هر وقت هر چیزی بگه واقعا ادراک و دریافتشه نه جو گرفتگی و نه نظر دیگران، آزاده است این مرد. این آزداگیشه که اگر به جایی رسیده باشه یا برسه از همین آزادگیشه از همین که فقط به شک شک نداشت و باید همه چیز رو مطمئن می‌شد، اهل فکر بود.

به نظرم این‌طور آدما لایقن که به حقیقت برسن حالا این حقیقت هر چی هست چه بی‌خدایی چه با‌خدایی راهش از فکر کردن می‌گذره ظاهرا، که «هر آنکس که دندان دهد، نان دهد»


چه چیزها که درس هستند برای من. برای منی که تا کمتر از ۱۲ ساعت قبل از این قضیه، داشتم فکر می‌کردم واقعا، واقعا؛ آیا خدایی هست؟

هوووووووفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۳۴

این مطلب در روزهای مختلف از ۲۴ اسفند تا تاریخ انتشار، به تدریج تکمیل شده است.


چه سالی بود این ۹۲! عجیب! غریب! خوووب! بد! و بسیار بسیار زشت!

عزیز، «عزیز» از دست دادم، مادربزرگی که نمی‌شد دوستش نداشت. کسی که خیلی زحمتم رو کشیده بود.

توی زندگی شخصی فراز و نشیب‌های بسیار عجیب و غریب داشتم و البته هنوز هم دارم و اصلا دوست ندارم بهشون فکر کنم چه برسه بگمشون.

نمی‌دونم شاید بیشتر بسط بدم.

-------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۳۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۹

گاهی هست که ادمیزاد یه چیزایی رو می‌بره که اصلا براش مهم نیست ولی دیگران کلی کلی آرزوشو دارن، گاهی حتی اون چیزایی که الان می‌بری و اصلا برات کوچکترین اهمیتی هم ندارن همون چیزایی هستن که یه موقعی کل زندگیت رو براشون سرمایه‌گذاری کردی. نمونه‌اش کنکور. من امسال که قبول شدم ارشد حتی برای دیدن نتیجه یا پرس‌ و جو برای ثبت نامش یه ساعت هم وقت نذاشتم. یعنی خیلی ریلکس نتیجه رو دیدم و گرفتم خوابیدم. یه قرون برام مهم نبود. خوشحال شدم اما از جنس خوشحالی‌های یکی دو دقیقه‌ای. اون موقع همش این عبارت انگلیسی توی ذهنم می‌چرخید که

 Conquering the world that is not yours!

خب خدا رو شکر کارم هم اون موقع روی غلطک بود و به قول بروبچ می‌تازوندم. اما نمی‌دونم چرا این چیزا که یه روزی آروزی من بود حتی رسیدن یا نرسیدن بهشون هم حالم رو برای یکی دو روز هم خوب نکرد! درسته که خیلی می‌گذره از اون روزا اما جالب اینه که خیلی الان هم نه ناراحت می‌شم نه خوشحال. البته ناراحت یعنی که از این ناراحت‌تر نمی‌شم.

ایراد کار؟ خب ماهی از آب دور باشه. آدم از هوا. درخت از خاک، زمین از خورشید.

شکر خدا. الحمدلله از این همه نعمتی که می‌بینم و نمی‌بینم. اما بد دلم گرفته. بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد.

به حالت خفگی افتادم. هیچی نه رنگ داره نه بود. دارم از درون می‌پکم. گاهی به دلم میاد که خدا باعث و بانی‌ش رو لعنت کنه اما خب همون ته دلم می‌گه که بی‌خودی مسائلو قاطی نکن، فیلم‌هم نیا. هیچ‌کسی و هیچ اتفاقی که ربطی به دیگری داشته باشه مسئله نیست. همه چیز همین‌جاس بین خودت و خدات. چرا خراب شده؟ یه نگاه به خودت بنداز بالاخره می‌گن «کفاره‌ی شراب‌خوری‌های بی‌حساب | هشیار میانه‌ی مستان نشستن است.»

کمک می‌خوام. نه از اون کمکا که از مشکل در میای و نمی‌دونی چطوری ادمه بدی. کمک اساسی. نمی‌خوام دیگه اینطوری بشم؛ کمکی که دیگه هیچ‌ وقت هرگز غمی به دلم راه ندم. می‌دونم که می‌تونی، پس لطفا.


+ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

+ خدایا دلم بسان قبله‌نماست، وقتی عقربه‌اش به سمت تو می‌ایستد، آرام می‌شود. / از بلاگای ملت.

+ اِلهى اِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَاْهِل ٍلِرَحْمَتِکَ «خدایا اگر من شایستگى رحمت تو را ندارم» فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلىَّ بِفَضْلِ سِعَتِکَ ولى «تو شایسته آنى که از زیاده بخششت به من احسان کنى»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۵

فرق هست بین کسی که سنگی به چاه می‌اندازد؛ و کسی که برای بیرون آوردن سنگ از چاه راه‌کار غلط می‌دهد.


هر دو اشتباه کرده‌اند، اما این کجا و آن ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۲ ، ۰۷:۱۴

آدم‌ها گاهی می‌شکنند
«ولی این طوری نیست که شکستن‌شان صدای تِق داشته باشد
و همه بفهمند که فلانی فلان ‌روز فلان ‌جا شکست !
شکستن آدم‌ها را شاید فقط بشود دیـد،
از خنده‌های یهویی شان که وسط جمع تحویل اطرافیان می‌دهند
یا حتی توی آینه به خودشان،
از تعداد موهای سفیدشان که یهو در گوشه‌ ای از سرشان پیدا میشود،
و شاید هم از قیافه‌شان که کمرنگ‌تر می‌شود
و خودشان که هر چه پرهیاهوتر می‌شوند در ظاهر،
در کنج‌شان بیشتر چال‌ می‌شوند و بی‌صداتر و آرام‌تر از همیشه‌شان ...
شکستن آدم‌ها را نمی‌شود شنید،
می‌شود "دیــد" که فلانی نه دیگر مثل قبلش و نه دیگر مثل خودش، هیچ کدام نیست ...!!!!»


حس شکستگی دارم، واقعا شکستم، می‌دونستم نه که ندونم و با خوندن نوشته‌ی بالا بفهمم، اما نوشته‌ی بالا خوب گفت، نزدیک بود بهم.


+ از فیس‌بوق یه بنده خدا.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۲ ، ۲۳:۴۷