آخه آدم چرا باید امیدداشته باشه؟ یعنی اصلا به چی باید امید داشته باشه؟
خیلی بدهها. این همه هجمهی ذهنی خوب نیست واسه آدم. همش ذهنم درگیر این دغدغههاست. چیزایی که واقعا از ته دل میخوام و چیزایی که حتی فکر کردن بهشون روزم رو خراب میکنه. خط قرمز و سنگهای محک! یه کار خوب میکردم وقتی به هم میریختم قدیمترا؛ این بود که میشستم نگرانیها و ناراحتیهام رو مینوشتم و راه حلهاش رو و .... خلاصه یه مدت که نگاشون میکردم به ذهنم میاومد که فلانی و فلان کار که بیخیال کلا و فقط روی فلان چیز متمرکز میشم و ... خلاصه یه طورایی جواب میداد، خیلی هم خوب. اما الان اصلا این طوری نیست. حتی گاهی از بیدغدغهگی یه طوریم میشه نه که نگرانیای نداشته باشم نه، اما وقتی نگاه میکنم و معرفتالنفسی بهش نگاه میکنم میبینم که اینا واقعا منو به بهشت من میبره؟ اصلا اینا نیازه منه یا نیاز من نیست و یه نیاز دیگهام اینطوری نمود پیدا کرده خلاصه گیج شدم..
موضوع اینه که پراید شده 13 میلیون و پارس سال شده 30 تا 32 میلیون!!! خونه؟؟؟ من باید 30 سال کار کنم و هیچی ازش برندارم تا بتونم یه خونه کوچول موچول بخرم توی یه جای خیلی معمولی توی تهران تازه نه یه خونه بزرگ، یه خونه 70 متری!!! این واقعا، رسما، اسما، به هیچ طریقی تو کتم نمیره که توی کشور اسلامی اینطوری باشه. همین یه دلیل بس برای این که آدم ایمان بیاره که این مملکت اسلامی نیست. چرا که از هر دری فقر بیاد تو، از در دیگه ایمان میره. حالا حرف سیاسی بسه، اما بالاخره این مزخرفات حال آدم رو میگیره و ناراحت میکنه. اما خب یه چیزی هست که میگه از خدا اینو بخواین "ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ" بالاخره آدم باید تکلیفشو مشخص کنه دیگه، اگر به خدا ایمان داره؛ اون بلده چی کار کنه و از خواب هر چیز دیگهای هم منزهه. اما یه کمی این تکلیف مشخص کردنه سخته.
ای خدا.
هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إِلَیْکَ