حرکت ...

همه چیز از درون آغاز می‌شود.

حرکت ...

همه چیز از درون آغاز می‌شود.

پیوندهای روزانه
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸ مطلب با موضوع «شبه استتوس» ثبت شده است

امروز اشک ریختم. برای از دست رفته، برای گذشته، نه تازه گذشته، کسی که نمی‌دونم کی اما از بینمون رفت. خودم. برای خودی که رفت و دیگه نیست و دیگه هم بر نمی‌گرده اشک‌ها ریختم.

× تنهایی!

× ناامیدی!

× درد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۶

گاهی هست که ادمیزاد یه چیزایی رو می‌بره که اصلا براش مهم نیست ولی دیگران کلی کلی آرزوشو دارن، گاهی حتی اون چیزایی که الان می‌بری و اصلا برات کوچکترین اهمیتی هم ندارن همون چیزایی هستن که یه موقعی کل زندگیت رو براشون سرمایه‌گذاری کردی. نمونه‌اش کنکور. من امسال که قبول شدم ارشد حتی برای دیدن نتیجه یا پرس‌ و جو برای ثبت نامش یه ساعت هم وقت نذاشتم. یعنی خیلی ریلکس نتیجه رو دیدم و گرفتم خوابیدم. یه قرون برام مهم نبود. خوشحال شدم اما از جنس خوشحالی‌های یکی دو دقیقه‌ای. اون موقع همش این عبارت انگلیسی توی ذهنم می‌چرخید که

 Conquering the world that is not yours!

خب خدا رو شکر کارم هم اون موقع روی غلطک بود و به قول بروبچ می‌تازوندم. اما نمی‌دونم چرا این چیزا که یه روزی آروزی من بود حتی رسیدن یا نرسیدن بهشون هم حالم رو برای یکی دو روز هم خوب نکرد! درسته که خیلی می‌گذره از اون روزا اما جالب اینه که خیلی الان هم نه ناراحت می‌شم نه خوشحال. البته ناراحت یعنی که از این ناراحت‌تر نمی‌شم.

ایراد کار؟ خب ماهی از آب دور باشه. آدم از هوا. درخت از خاک، زمین از خورشید.

شکر خدا. الحمدلله از این همه نعمتی که می‌بینم و نمی‌بینم. اما بد دلم گرفته. بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد.

به حالت خفگی افتادم. هیچی نه رنگ داره نه بود. دارم از درون می‌پکم. گاهی به دلم میاد که خدا باعث و بانی‌ش رو لعنت کنه اما خب همون ته دلم می‌گه که بی‌خودی مسائلو قاطی نکن، فیلم‌هم نیا. هیچ‌کسی و هیچ اتفاقی که ربطی به دیگری داشته باشه مسئله نیست. همه چیز همین‌جاس بین خودت و خدات. چرا خراب شده؟ یه نگاه به خودت بنداز بالاخره می‌گن «کفاره‌ی شراب‌خوری‌های بی‌حساب | هشیار میانه‌ی مستان نشستن است.»

کمک می‌خوام. نه از اون کمکا که از مشکل در میای و نمی‌دونی چطوری ادمه بدی. کمک اساسی. نمی‌خوام دیگه اینطوری بشم؛ کمکی که دیگه هیچ‌ وقت هرگز غمی به دلم راه ندم. می‌دونم که می‌تونی، پس لطفا.


+ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

+ خدایا دلم بسان قبله‌نماست، وقتی عقربه‌اش به سمت تو می‌ایستد، آرام می‌شود. / از بلاگای ملت.

+ اِلهى اِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَاْهِل ٍلِرَحْمَتِکَ «خدایا اگر من شایستگى رحمت تو را ندارم» فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلىَّ بِفَضْلِ سِعَتِکَ ولى «تو شایسته آنى که از زیاده بخششت به من احسان کنى»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۵

فرق هست بین کسی که سنگی به چاه می‌اندازد؛ و کسی که برای بیرون آوردن سنگ از چاه راه‌کار غلط می‌دهد.


هر دو اشتباه کرده‌اند، اما این کجا و آن ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۲ ، ۰۷:۱۴

شب تاسوعاست و من نشستم پشت سیستمم. بی‌دلیل.

نه مجلسی نه مراسمی. نه که نباشه، هست خوبش هم هست خدا رو شکر، الحمدلله. دلش نیست، توفیقش نیست.

سخته این دوری. دوری از چیزی که با تمام وجود می‌خوای باشی و نیستی. شاید تلاشی نمی‌کنم شاید اهل نیستم اما می‌خوام، می‌دونم فرق هست بین انتخاب و خواستن و عمل و رسیدن اما نمی‌دونم من کدوم مرحله‌ام و اشکال کجاست و چرا نمی‌تونم و . . .


هعی ...

ای آفتاب خوبان، می‌جوشد اندورنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۲ ، ۲۱:۲۴
خیلی خوشم اومد. نمی‌دونم به خاطر حال و اوضاع الانم بود که ازش خیلی لذت بردم یا هر وقت بخونمش باز هم لذت می‌برم.

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتیست که تقریر می‌کنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند
تشویش وقت پیر مغان می‌دهند باز این سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند
صد ملک دل به نیم نظر می‌توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند


× فال حافظ ما بود در این مقال ;)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۰

آقا چی‌ می‌شه که من از مهر و پاییز بدم می‌آد؟

هوای گرفته، انگار همه‌ی ساعتای روز غروبن انگار که از صب تا شب ناراحتی و ناامیدی از در و دیوار می‌باره؛ کارای تلمبار شده، نمی‌دونم خلاصه ماه خوبی نیست. حس منفی ازش می‌گیرم ناجور! بدتر این که تولدم توی این ماهه! نمی‌دونم با این که همه مهری‌ها یه طوری خفنن و اینا(!) اما من از ماه تولدم راضی نیستم. یعنی اصلا از تولدم راضی نیستم. کلا بدم میاد از جشن تولد و یا حتی تبریکای پیامکی‌ای که بانکا می‌فرستن برام.


چقدر حرفای قشنگ توی ذهنم بود اما زبان که چه عرض کنم عقلم قاصر بود از بیانش.


+  ما به مهر‌ مسخره عادت داریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۲۳:۴۷

تنها حقی که اگه نگیری هم بهت می‌دن.

مرگ...


+ ایمیل وارده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۱۷
چه سخته که بخوای بعد از یه مدتی، یه کاری رو شروع کنی. کاری که قبلا خیلی انجام می‌دادی و دوباره الان می‌خوای برگردی به همون حالت؛ می‌خوای دوباره همون کار رو انجام بدی. سخته، نمی‌شه احساس می‌کنی خشک شدی. دست و پات همراهی نمی‌کنه. دلت می‌خواست که کلا اون کار رو رها نمی‌کردی تا به این روز بیافتی و بخوای دوباره شروع کنی اما خب قوی باش و شروع کن.
البته گاهی اصلا لازم نیست که مثل قبل بشی. قبل، مال قبل بوده و الان یه طور دیگه عمل می‌کنی هیچ اشکالی نداره. خیلی هم خوبه اتفاقا خوبه که فرزند زمانه‌ی خودت باشی. این کار سخت همین نوشتن توی این بلاگه. همیشه بلاگیدن رو دوست داشتم، یه طوری خالی می‌شدم اما الان با این که خیلی علاقه دارم اما سخته. خب اشکال نداره شروع می‌کنم امیدوارم بتونم.

+ جالب اینجاست که می‌خواستم الان کل این پست رو پاک کنم اما چون حذف یه کاری که انجام دادم از خاطر و تاریخ و ذهنم توی مرامم نیست می‌ذارم بمونه تا هم خودم هم دیگران بدونیم که هر کار، فکر یا هر چیزی که انجام دادی، دیگه نمی‌تونی چیزی رو به حالت قبل برگردونی. این اصل و اساسه زندگی و دنیا و آخرت و .... هر چه رفت، رفته.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۲۰