تا حالا به عمق معنای لغات فکر کردی؟ از ظاهر شروع کنی و به عمقش بری، به یه لغت چند ساعت فکر کنی و چند روز درگیرش باشی. وارسته! یعنی وا، رسته. جالبه، نمیدونم چرا گفتنی نیست اما فکر کردنی هست. نمیدونم الان بگم به چیش فکر کنی، اما همین که میگم فک کنی، چند دقیقه دستام رو کیبورد خشک میشن. رستن، یه طورایی به آدم حس خوب میده، مثلا یارو رسته.
ولش کن. خواستم بگم که کلا وارستگی و آلوده نشدن و پاکی، قیمت که چه عرض کنم. والاس. گرونه، نیست. نایابه. نادیدنیه. خلاصه غلام همت آنم که زیر چرخ بلند، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
این رو هم بگم که میدونم که دین، تنبلی یا ترک دنیا رو نمیپرسته و کلی حدیث داریم که اونی که واسه دنیاش تلاش نمیکنه برای آخرت هم احتمالا کم تلاشه. کلا دیگه. منظورم تلاش نکردن نیست، منظورم توی آب رفتن و خیس نشدنه. منظورم زیر آفتاب بودن و سایه نداشتنه. منظورم خود موندنه و اضافی و وابستگی و چیز میز بهت نبودنه. منظورم وارستگیه. منظورم وا رسته بودنه.
+ به این نتیجه رسیدم نوشتن، وقت نمیخواد، حال بد میخواد البته نباید خیلی بد باشی. یعنی کلا در یه بازهای از حال میشه نوشت و در باقی یا میشه خوند، یا میشه نگاه کرد. البته احتمالا تابع زوج باشه و من الان قسمت منفیهای x رو گفتم، شاید توی قسمت مثبتهای x هم همین قضیه وجود داشته باشه و تابع نوشتن، همیشه زوج باشه.